Avareh Marg Copyright © 1390 - 1394 All right reserved

سلام خدا

 

خوبي؟چه خبر اون بالا؟همه چي روبراهه؟شكرت

الان ساعت12شبه.دلم گرفته بود.گفتم بيام برات بنويسم.مثل هميشه كسي جز تو پيدا نكردم.

اما اين دفعه اومدم بگم منو ببخش.

ببخش اگه ديگه صدات نميكنم،باهات حرف نمي زنم،نميگم دلم برات تنگ شده...

منو ببخش اگه ديگه ازت چيزي نمي خوام،اگه ازم ميپرسن چه آرزويي داري،ميگم هيچي...

منو ببخش اگه مثل اون روزا برات گريه نميكنم و غصه هامو برات نميگم....

ببخش اگه ديگه برات غر نمي زنم و غصه ي دلمو پيشت خالي نميكنم...

نميخواستم اينجا تورو ازم بگيره...

نميدوني چقدر هواي شبهاي آروم و پرستاره ي تابستونو دارم!

توي حياط رو به آسمون دراز ميكشيدم و آسمونو نگاه ميكردم.بزرگترين لذت زندگيم بود شباي پرستاره ي تابستونت...

شبهاي بلند،من و تو و تنهايي،حرف هايي كه با سكوت بهت ميگفتم....

ميگفتم،گريه ميكردم،محاكمه ت ميكردم...

ببخش اگه ديگه مثل قديم باهات نيستم...

اما خدا اين روزا خيلي دلم گرفته...

تو كه ميدوني من اين پايين هيچكسو ندارم...

«سايه»ي تو تنهاي تنهاس...

اين روزا هر وقت سرمو بلند كردم و به آسمونت نگاه كردم

بدون دارم صدات ميكنم

يادت نره نگام كني...






http://up.ghalebgraph.ir/up/galebgraph/authors/hamidreza/Bahman94/3/10.png


14 / 11 / 1390 11:31 بعد از ظهر |- اواره مرگ -|

C†?êmê§